شهردر سکوت و همهمه های
سرگردان!
چشم ها همه تب زده و خواب آلود
و در اشغال
گزمه های مست
با خنجرو شلاقی در دست تا دهان تک رهروان کوچه های
بن بست را بو کنند!!
می خانه ها بسته و درب خانه ریا فروشان باز!
دل شدگانی آشفته
با دشتانی سرشار از
نیار
بسوی نا کجا آبادی
موهوم
به انتضار معجزه!! فرسوده می شوند!آی ای خدایان ستمکارزمبن شرمتان باد!