درهیروشیما..بخاطرآزمایش بمب اتمی امریکا!..زخمی شدم... درجنگ ویتنام....دستم راازدست دادم..... درکامبوج....عینکم را درجشمانم خورد کردند.... درمیدان تین آمین....دستگیرشدم.... درمیدان آزادی......شلاق خوردم.... درمیدان....گلها.....سنگسارشدم..... درکابل.....طالبها!...گوشهایم رابریدند..... دردارفور....شترسواران مسلح برویم آتش گشودند.... درنیویورک.....بگردن مجسمه آزادی.....حلق آویزم کردند.... واین که می نگارد....سایه ای از من است....من سالهاست مرده ام.. وقتی....گرگهای گرسنه وتیزدندان...کوچه به کوچه ودربرد به دتبال جنازه من میگردند....یاد من چون بادی سرگردان همیشه در حال گریز است......سایه..من...تاکستان درد شماست....فریاد کنید..فریاد....
سلام
مطالب قشنگی داری و بسیار ساده و با احساس می نویسی
کاشکی یه ریزه رنگ فونتت رو تغییر می دادی به سختی خونده میشه !
موفق باشی باز هم سر بزن
بای
گلبرگ گرامی..شرایط نابهنجارجهان را خوب تصویرکردی..ممنون...قلمت همیشه پویاباشد...
سلام..خیلی زیبا می نویسی وب هم خوب است و یک آهنگ کم دارد..پیرورز باشی.