ابدیت...
به یک استکان چای می ماند
به یک صندلی چوبی
به خوشه های گندم که درهوا به اهتزازدرمی آیند......................
مانندنوزادی که ازورای پوششی از خواب
با بوسه ی مادربیدارمی شود ولبخندمی زند
روح من نیزازورای پوشش
اشیا را لمس می کند
ومی شکفد..
سلام و ممنون از لطفت عزیز دل... که هر کجا باشم مثل نفس در دلمی و مثل خیال در سرم...
سلام دوست من
بی ریا بگم ؟؟؟
اشک مسیحو بعد از مدتها در آوردی
الان نمی تونم چیز زیادی بنویسم
ولی کاش لیاقت اون همه محبتت رو داشتم
...
سربلند بمونی و ایرونی
happy your birthy day BAGHROYAHA
دوستت دارم تو می خواهی مرا
باز می ترسم نمی دانم چرا
وای اگر روزی فراموشمم کنی
با غم هجران هم آغوشم کنی
سلام . خوبی؟ امروز جشن تولد باغ رویاها هست خوشحال میشم تشریف بیاری.....
روح من حیران است
روح من پژمرده است