گاهنامه

شب تاریک وبیم موج وگردابی چنین حائل / کجادانند حال ماسبکباران ساحل ها

گاهنامه

شب تاریک وبیم موج وگردابی چنین حائل / کجادانند حال ماسبکباران ساحل ها

با توام........همسایه................... زمزمه های باران

دل نوشته پائیزی................................. زمزمه های باران (پائیز۲۰۰۶) تهران

۱- باتوام همسایه....

باتوهستم........ تو!........ای همسایه

هم درد......... هم آشیان سوخته

توکه بغضت هم رنگ من است

توکه چون من سرشارازواژه های ناگفته ای

تو که همانند من شلاق می خوری در شهر

تو که با من سنگ سار می شوی درخرابه ها

چرا بردیواردلم چنگ میزنی؟    چرا مرابیگانه می بینی ؟

چشمانت پاک  و زیبایت راچرابسته ای؟

ناهم میهن تو..........من نیستم.... او آنسوی پرچین است

پشت سیم های خاردار........ آنسوی دیواربلند

نگاهش کن....... چشمانش خون آلود است....... دردستش خنجر........برای ذبح من وتو!

بیا در دردست من بگذار........ بیگانه نیستم........ سرگشته ای در دآشنا.........شایدهم خوددرد

بیا باهم هم آواز شویم........ بابالهای رنگارنک......... دروسعت آسمان مهربرای پرواز من وتو درکنار هم جاهست

خنجرت رابه دور انداز.........خامه عشق آلودبه کف بگیر وگلی زیبا که تورا آنگونه که هستی نشان دهد

هم درد.........هم بغض........هم آواز........هم پرواز............ بیا پرواز دوستی را درکنار هم بیازمائیم

 

نظرات 6 + ارسال نظر
ُTali 12 آبان 1385 ساعت 01:30 ب.ظ

salam
webloget zibast hamishe benevis montazeret hastam be manam sar bezan
هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمیشود

اگر کسی تو را آنطور که میخواهی دوست ندارد، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.
دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند.
بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید.
هرگز لبخند را ترک نکن، حتی وقتی ناراحتی چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود.

ُTali 12 آبان 1385 ساعت 01:30 ب.ظ http://www.go0o0ogo0o0ol.blogsky.com

فرداد 17 آبان 1385 ساعت 04:42 ب.ظ http://www.ablimu.persianblog.com

دوست خوبم ،
با خواندن دلنوشته هایت، اعتمادی عمیق شکوفا میشود که گویی آنقدر با هم مأنوسیم که انگار یک... و این اعتماد را نه فقط من که همه میگیرند... این نهایت *دل شدن* است... این احساس را جز نسبت به چند نفر از اساطیر ویکی دو رفیق که اینجا دارم و جایت سبز... هم صحبتیمان ناب... از کس دیگری آنهم فقط از روی نوشتار... نگرفته ام... این کمال حسن است... مرا استاد مخوان... هیهات... که هنوز کودکی هستم خُرد و بی خرد... و راهنما؟ من گمشده ام... هیچ نشانی از من نمانده نازنین... رحم کن !

بنفشه 30 آبان 1385 ساعت 09:13 ب.ظ http://banafsheh192.blogfa.com/

کامنت بالایی جای فکر کردن داره نه؟؟

فرداد 3 آذر 1385 ساعت 03:17 ق.ظ http://www.ablimu.persianblog.com

و در کنار تو...
شهر بزرگ خویشتن را بنا میکنم...
یاد شاملو زنده

فرداد 12 آذر 1385 ساعت 04:04 ق.ظ http://www.ablimu.persianblog.com

بشکنی ای قلم ، ای دست اگر...
پیچی از خدمت محرومان ، سر !
این شعاریست که دادم ،
هستم...
پای این قول شرف ... تا آخر !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد