گاهنامه

شب تاریک وبیم موج وگردابی چنین حائل / کجادانند حال ماسبکباران ساحل ها

گاهنامه

شب تاریک وبیم موج وگردابی چنین حائل / کجادانند حال ماسبکباران ساحل ها

داستان ناخوانده من................... سهیک

داستان من.........

دور ودراز است

اگر بخوانی ام

درنیمه راه رهایم می کنی

داستان من

بی رمز وراز است

ازمقدمه.......... آخرش پیداست!

پس خواندنی نیست چندان

داستان من........ درزندگی

بوی مرگ می دهد

کتاب را درقفسه روبرویت بگذار

ولی نخوان.......

چون خسته کننده است این داستان من

خواب آوراست وکسالت بار

وتو........... خسته تراز آن که درکتاب ناامیدی ومرگ

بدنبال امید بگردی.....

ومن خسته بودم که این کتاب رانوشتم

داستان من دلچسب نیست............ رمزوراز ندارد............... ازمقدمه............. انتهایش پیداست

داستان من............ من............. داستان
نظرات 3 + ارسال نظر
بنفشه 13 دی 1385 ساعت 01:59 ب.ظ http://banafsheh192.blogfa.com/

خسته کننده نه.....................دلانگیز و غم انگیز...گاهی ..چی بگم؟

فرداد 14 دی 1385 ساعت 02:10 ق.ظ http://www.ablimu.persianblog.com

میخوانمت
مثل ترانه ای...
مثل قصه ای کوتاه...
مثل یاد واره ای...
مثل پیامی که از راه دور میرسد...
خسته نمیشوم...
دلگیر هم ...
از جنس خودمی چون شاید
و یا زبانت آشناست چون شاید ...
یادت میکنم و دلم به تنگ می آید...
میخوانمت و انگار که دیده باشمت...
انگارکه بوسیده باشمت...
چشمم پر میشود
از طراوت باران...

فرداد 26 دی 1385 ساعت 03:11 ق.ظ http://www.ablimu.persianblog.com

عشق را تجربه کردیم...
تمامش هوس است !
یک نگاه و زهر خند و لمس و یک بوسه،
بس است !
ما به حیرت سر انگشت به دندان بردیم...
که چرا یار ، به همت پی آزردن ماست
یار خندید و بما گفت : همین یک نفس است !
حاصل عشق ،
جز اندوه نشد
حاصل یک نفس اما
شب و روزی تنها... در قفس است!
عمر ، کافیست ،
که تا فرصت عشقی باشد
طاقت یار کم است !
حوصله اش زین ، بس نیست !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد