آسمان دل من ابری شد.............. بامشاد تابناک........... پائیز 2010
وقتی از بام دلم پرزد ورفت
آسمان دل من ابری شد
یاد آن مادرخوب
که همه داروندارش دل بود
برد من را به سراغ پرواز
پرکشیدن تا واج
تا نهایت تا هیچ
گم شدن درافقی نا پیدا
مادرم وقتی رفت
شور درمن افسرد
عشق درخانه دل تنها شد
دست او بود نوازشگر تنهایی من
عشق اوبود دلیل ماندن
مادر ای آینه راز نهان
باکه گویم زین پس
قصه غصه بی پایان را
ماه پیشانی من
رفتی و ابری شد
کدروتیره وتار
آسمان دل من
بی تو کس نیست که دستی بکشد
برسر و تارک تنهایی من
دلم از شوق تو لبریز _ نگاهم بردر
یاد تو مونس شبهای دراز وتاریک
آسمان بغض مر ا می بارد
درنبود تو دلم ناخرسند
زندگی کردن من _ طرد ونازک شده است
وبه سنگی........ نه به ریگی _ آهی
همچو یک آینه جام فرو می ریزد
مادرم نور امید
رفتی از بام ترک خورده من
تیره گی چیره شده است
به طربناکی وشادابی من
روزها یم همه بی لبخند است
شب که بر بالش خود چشم را می بندم
می روم تا ته بیغوله مرگ
خواب نه......... می میرم
ولی افسوس خروس سحری
خبر روز دگر را _ خوش صدا می خواند
ومن خسته وناباور را
می سپارد به گران روز دگر
............ آه .............. باتوهستم ای مرگ
بسراغ من دلمرده وافسرده بیا
دلم از این همه روزان دراز و غمگین
دلم از این همه شب _ بیزار است
شوق رفتن دارم _ گم شدن دردل صبحی تاریک
بی صدا یک پرواز _ درسکوتی کشدار
سوی مادر که مرا می خواند..................
دریک روز گرم پا به هستی گذاشتم و دریک روز سرد هستی را بدرود خواهم گفت.چه آرزوی دلچسبی ...........2010/12/07 لیسنبورگ