گاهنامه

شب تاریک وبیم موج وگردابی چنین حائل / کجادانند حال ماسبکباران ساحل ها

گاهنامه

شب تاریک وبیم موج وگردابی چنین حائل / کجادانند حال ماسبکباران ساحل ها

خسته ام...... دلگیرم......فریاد می زنم...... بامشادتابناک

خسته ام................ بامشاد تابناک

دلگیرم

فریاد می زنم

خسته ام        خسته

از سایه ای که دنبالم می کند..... از خودم

از تکرار دیدن ستاره ها درشب

ازپرسه زدن درکوچه های باریک روز

دلگیرم 

  دلگیر دلگیر تا مرزخفگی

دلگیر از شهر غبار آلود

ازصدای ممتد بوق

ازاین همه ماشین که باشتاب از هم سبقت می گیرند

ازمردمی که بی دلیل به هم دروغ می گویند

فریاد می زنم

آی مردم خسته وصبور چه نشستید؟

واژه ها را زندانی کرده اند

و....... واژه افرینان را

کبودی شب ممنوع

دست دردست قدغن

روی هم رفته........  نباید

حس بوسه _لبخندی عاشقانه

بوی خوش هوای بعد ازباران

دل دادن .... دل گرفتن

ناشایستندو بی ارزش

گل های کاغذی را ببیوئید

ساحل را ازدور تماشاکنید

وبی اجازه عاشق نشوید

فریاد می زنم  کجایی آزادی

که به شوقت سردی زندان را تحمل می کنیم

آی ادمها چه نشستید

کسی از دوردست ها کمک می طلبد

یکی مثل من .... همانند تو ...... به شکل صدهزاران

خسته ام........ دلگیرم....... فریاد می زنم

صدای من درپیچ وتاب همهمه شهرگم می شود

خ س ت ه ا م ........ خسته

بامشاد تابناک جولای 2011 آنتورپن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد