عجب شهری است شهر سر طلایی ها
یکی برتار زخمه می زند باشور دردش را
یکی تاری به پای پود می بندد
یکی درپشت سیم ومیله ها رویای آزادی به سردارد
یکی جان می دهد درکوچه های بی عبور شهر
ومن سردرگریبانم از این شهر بی نظیر سر طلایی ها