تورفتی و شهر
تو رفتی وشهر
درتو سوخت
باد درتو پیچید
برگ درتو مرد
وقتی زمزمه
بهار به گوش می رسد
وقتی کبوتران عاشق
شاد شاد برشاخسارها می خوانند
یادتو می افتم
وچشمانت که ستاره ای بود
در شب های تاریک من
تو رفتی ومن درتو پود شدم