گاهنامه

شب تاریک وبیم موج وگردابی چنین حائل / کجادانند حال ماسبکباران ساحل ها

گاهنامه

شب تاریک وبیم موج وگردابی چنین حائل / کجادانند حال ماسبکباران ساحل ها

شب سمور............................................خشایار

گویند درویشی در نزدیکی های شبی زمستانی به شهری رسید..وچون جائی برای گذران شب نداشب در یک نانوائی را کوبید شاگرد نانوائی درب را گشود...درویش سئوال کرد درویشم و در گذر که بدینجا رسیدم جائی برای آرمیدن ندارم و اگر رخصت دهی شب را در این جا سر کنم..شاگرد نانوا او را بداخل دعوت کرد... ودرویش بدرون رفت...از دور دور ها صدای طبل و تنبوری بگوش می رسید...درویش از شاگرد نانوا یرسید این صدا ها بهر چیست؟ شاگرد گفت امشب شب سمور است و صدااز مجلس جشن حاکم می آید.درویش شب رادر یای تنور به صبح رسا نید و فردا هنگام بدرود گفتن رو به شاگرد کرد و گفت:شب سمور گذشت و لب تنور گذشت.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!