دیدمت می آیی
موهای افشانت وزیبایت ازلابلای توراجبار
بیرون بود ودرروشنایی خورشید برق می زد
وچشمانت .......... چه بگویم که عسل را باآن شناختم
با گامهایی زیبا چونان آهوی رها درجنگل راه می رفتی
چونان که درامن ترین جای جهان بودی
نازنینم........... تپش قلب تورا ازدورهم می توان شنید
واحساس گرمت را که ازخورشید نشات گرفته است
بیا................ بیا تا زیباترین عاشقانه جهان رابا هم بخوانیم
سرود وارستگی و همبستگی را...
دراین جهان بی تحمل ! امن گاهی جز سایه سارتو نیست
که باید درزیرآن دراز کشید و همه اندوه های را لحظه ای هم که شده
بدست فراموشی سپرد
دیدی ایدوست! چشمانت چه ها که نمی کند
اینک من وتنهایی و یادتو..................تو
سلام
وبلاگ قشنگی داری
به من هم یه سر بزن
تا به حال کسی دوست داشتن را به این سادگی قشنگی تعریف نکرده بود.شعر خیلی دوست دارم و میخونم بخصوص عاشقانه ها .اما خیلی لمس کردنی بود چیزی که تو گفتی. بی بهانه دوست داشتن را تعریف کردی نه؟
و این دوستت دارم هایمان هم روزی میپوسد چون خودمان هم میپوسیم بیچاره شازده کوچولو چه حالی میشود وقتی ببیند گل کوچکش پژمرده است
خیلی خیلی زیبا بود...
سلام دوست خوبم شعر زیبا و در خور توجه بود
یاد ....
بگذریم
دشت کویری ما تازگی ها سبز شده
منتظر قدمهای شما هستم
شاد باشی
عاشق دریا باش وقتی فقط یکبار از روی ساحلش رد می شی
یه عمر با موج هاش برای بوسیدن جای ژاهات به ساحل میاد
سهیک من امروز هم عشقمو ندیدم !!!!