روز های کسل وشب های بی خواب
روزهای کسل ازپس هم می آیند وبا
بی علاقگی دست خود رابرگردن شب می آویزند
برگی دگر ورق می خورد ـ روزی دگرباز میرسد ازراه
چه شبهایی که به شوق خواب ابد به خواب نرفتم و
چه روزهایی که با دلخستگی زخواب برنخواستم
این چه رسمی است ؟
چرا آرزوها کم تربه خوابمان می آیند
این روزهای کشدار وشب های بیدار
چه از جان من می خواهند
بروید ـ باشتاب ـ به پشت خود نیز نگاه نکنید
بروید ومن را درقامت شب بسوزانید
زندگی وقتی زیباست ـ که همه وباهم ودرکنار هم زندگی کنند
زندگی این نیست که گروهی اندک برشانه های لاغروناتوان کارورزان حکم برانند
این زندگی نیست ـ غم وگریه هم نوعان رادریدن وسکوت ورزیدن