گاهنامه

شب تاریک وبیم موج وگردابی چنین حائل / کجادانند حال ماسبکباران ساحل ها

گاهنامه

شب تاریک وبیم موج وگردابی چنین حائل / کجادانند حال ماسبکباران ساحل ها

آسمان دل من ابری شد..... به یاد مادرم........ سهیک

 

آسمان دل من  ابری شد.............. بامشاد تابناک........... پائیز 2010

وقتی از بام دلم پرزد ورفت

آسمان دل من ابری شد

یاد آن مادرخوب

که همه  داروندارش دل بود

برد من را به سراغ پرواز

پرکشیدن تا واج

تا نهایت تا هیچ

گم شدن درافقی نا پیدا

مادرم وقتی رفت

شور درمن افسرد

عشق درخانه دل تنها شد

دست او بود نوازشگر تنهایی من

عشق اوبود دلیل ماندن

مادر  ای   آینه راز نهان

باکه گویم زین پس

قصه غصه بی پایان را

ماه پیشانی من

رفتی و ابری شد

کدروتیره وتار

آسمان دل من

بی تو کس نیست که دستی بکشد

برسر و تارک تنهایی من

دلم از شوق تو لبریز _ نگاهم بردر

یاد تو مونس شبهای دراز وتاریک

آسمان بغض مر ا می بارد

درنبود تو دلم ناخرسند

زندگی  کردن من _ طرد ونازک شده است

وبه سنگی........ نه به ریگی  _ آهی

همچو یک آینه جام فرو می ریزد

مادرم  نور امید

رفتی از بام ترک خورده من

تیره گی چیره شده است

به طربناکی وشادابی من

روزها یم همه بی لبخند است

شب که بر بالش خود چشم را می بندم

می روم تا ته بیغوله مرگ

خواب نه......... می میرم

ولی افسوس   خروس سحری

خبر روز دگر را  _ خوش صدا می خواند

ومن خسته وناباور را

می سپارد به گران روز دگر

............ آه  .............. باتوهستم ای مرگ

بسراغ من دلمرده وافسرده بیا

دلم از این همه  روزان دراز و غمگین

دلم از این همه شب _ بیزار است

شوق رفتن دارم _ گم شدن دردل صبحی تاریک

بی صدا یک پرواز _ درسکوتی کشدار

سوی مادر که مرا می خواند..................

دریک روز گرم پا به هستی گذاشتم و دریک روز سرد هستی را بدرود خواهم گفت.چه آرزوی دلچسبی ...........2010/12/07 لیسنبورگ