گاهنامه

شب تاریک وبیم موج وگردابی چنین حائل / کجادانند حال ماسبکباران ساحل ها

گاهنامه

شب تاریک وبیم موج وگردابی چنین حائل / کجادانند حال ماسبکباران ساحل ها

همه جا بدنبال تو...........................................گلبرگ

ازکوه پرسیدم نشان تورا..گفت:آن ردپای خون که برسنگ ماسیده است..
ازدریانشانت را جستم گفت:آن موج سر بسنگ کوبیده است...
درجنگل صدایت کردم....طنین صدایم خواب گنخشکهاراپریشان کرد..
راه افتادم...بی هدف..بی صدا...
درخود گم شدم.
باخودگفتم:...............بی شک تو دررویاهای آرزوهای من
گم شده ای...
با تو هزاران نام...
باتوهزازان یادمان خوش...
عصای پیریم را در دست می گیرم
وهم چنان..بدنبال تو می گردم
هرکجا که با شی.......من با توام......تو درمن جاری....
در <آن> های آخرین بودن
آخرین جمله برزبانم اینست.....دوستت می دارم
بیش از پیش...ای پیوندبودن و ماندن من.....