مرغک تنها!
خانه ای داری تو در انبوهی جنگل..
درجوارخانه ی صدها هزاران مرغ.....
درکنارمرغهائی روبسوی خانه سیمرغ..دریرواز!
آشیان گم کرده دربیراه.
دل مزن بیهوده بر بیراه...دل مزن بیهوده بر آتش!
یرمزن بیهوده دررگبار!
گرچه این یربستگی یکچند بالهایت درگمان دارد....
ای سرایاتشنه ..ای یرواز..
ایکه خواهی یرزنی آزاد..
روبسوی نور...روبسوی روز...روبسوی آسمان باز.
سازوبرگی ساز تاباهم تیره گی را چاره گرباشیم..
مرغک تنها!گرچه یشت کوهه ی این شب..آفتابت آشیان دارد..
لیک در انبوهی جنگل..در میان صدهزاران مرغ..
لحضه ی یرواز را آماده بایدشد!
موفق باشی