-
زایش و مرگ.............................................گلبرگ
24 بهمن 1383 15:43
زایش ما در دست دیگران است! و مرگ ما دست خودماست! کلماتی چون سرنوشت-ییشانی نوشت و تقدیر ! را باید در سرزمین اندیشه بخش کلمات بیهوده و بی معنی برای همیشه مدفون کنیم! اگر فرنام انسان: موجود خلاق و جستجو گر وکنکاش گر و آگاه را برازنده خود میدانیم! وگرنه باید تاهمیشه از سر درماندگی تسلیم موهومات وضعف و درماندگی فکری خود...
-
یک ناله مستانه..........................................خشایار
24 بهمن 1383 14:25
شهردر سکوت و همهمه های سرگردان! چشم ها همه تب زده و خواب آلود و در اشغال گزمه های مست با خنجرو شلاقی در دست تا دهان تک رهروان کوچه های بن بست را بو کنند!! می خانه ها بسته و درب خانه ریا فروشان باز! دل شدگانی آشفته با دشتانی سرشار از نیار بسوی نا کجا آبادی موهوم به انتضار معجزه!! فرسوده می شوند!آی ای خدایان ستمکارزمبن...
-
هنر عاشق ماندن.............................................گلبرگ
23 بهمن 1383 19:24
و عشق شکوفائی نهال من و توست در سرزمین باور یقین! به: وفاداری! اگر تا هم چنان بودن دوست بداریم وعاشق بمانیم! که: عاشق شدن زیباست و اما عاشق ماندن هنریست والا.
-
[ بدون عنوان ]
22 بهمن 1383 21:07
دخترک فرش می بافت! و برتار ویود سفید!زیباترین رنگهارا نقاشی می کردوبه همراه آن همه دردهایش را.رنج هایش را و آرزوهایش را! رج در رج و گره در گره به قامت فرش می دوخت! آرزوهای لطیف او با یایان یافتن فرش! قرار بود لگد مال دیگران شود!!
-
[ بدون عنوان ]
22 بهمن 1383 20:35
سکوت دلشاد جنگل! را شکستند وز وز های دلخراش اره برقی که بکار نسل کشی درختان بود! و یرنده ها ساکت شدند بیقرار بدین سو و آنسو گریختند این انسان خودخواه! نه بفکر آرامش گاه خود است! نه بفکر امن گاه! یرندگان!
-
قفس و آزادی...........................................گلبرگ
22 بهمن 1383 12:55
سخت عاشق آزادی بود! و در باره آن باهیجانی وصف نشدنی سخن میگفت! در باره رهائی آزادی..آزادی اسیران! اما! در خانه خود چند قناری را در قفس زندان کرده بود!
-
کتابهای نو!!!...........................................خشایار
21 بهمن 1383 15:07
کتاب های زیادی داشت همه جلد رز کوب! قیمتی و باارزش! ولی آنهارا در کتابخانه ای بسیارزیبا! ازچوب آبنوس! زندانی کرده بود! بی آنکه حتی یکی از آنها را خوانده باشد!او عاشق! به بند کشیدن کتاب! بود!
-
نه عاقلست!...............................................خشایار
20 بهمن 1383 20:35
-
دوش دیوانه شدم..........................................گلبرگ
20 بهمن 1383 20:22
در یرسه های کوچه دلتنگی آنگاه که از همه چیز و همه کس بیزاری! یک صدا ! نه زمزمه ای از دور دست ها بگوشت آید که! آمدم! گریه مکن! داد مزن هیچ م گ و
-
دی شیخ با چراغ......................................گلبرگ
20 بهمن 1383 19:43
سالها می گشتم در به در کوچه به کوچه همه جا! دنبال انسان! هر که را می دیدم با هر که صحبت می کردم می گفت:ای با با دلخوشی داری ها! کو؟ انسان این جا سرزمین دیو هاست! بیخود نگرد نیست!
-
[ بدون عنوان ]
20 بهمن 1383 19:30
دریاباش و مرا چون موج ها در آغوش بگیر و رها کن! رها میشوم و طعم ناخوش ساحل را می چشم و دوباره به آغوش تو باز می گردم در ساحل همه از هم جدا هستند! ولی در دریا......نه!من دریائی هستم!..دریائی.
-
درستایش باران............................................گلبرگ
19 بهمن 1383 23:37
<<<<باران>>>> ای دل انگیز ترین نمود هستی باران! برما ببار که سخت تشنه ایم خودمان سرزمینمان کشتزارها گندمزارها شالیزارها دشت ها کوه ها و کویرها ببار و سبزمان کن ببار و برویندمان ببارتا تازه و بارور شویم.ببار بر بی قراریهایمان.بر شوریدگی هایمان.بر خشکی سالیان درازمان..ببار..
-
[ بدون عنوان ]
19 بهمن 1383 23:21
نازگلم هرگاه از کوچه عطر اقاقیا گذر کردی مرا به یاد بیار که من همیشه در کوچه باغهای یاد و نام و خاطره بدنبال گلی زیبا می گردم که رنگ تو و بوی تو را داشته باشد. تویک باغچه گلی.
-
رنج بی کنج.........................................خشایار
19 بهمن 1383 21:42
ما فرزندان رنجیم.رنج ما گنج دیگران است.ماکار می کنیم..میکاریم.آبیاری می کنیم.اما وقتی تلاش می ببار نشست وقتی میوه و ثمر داد..دیگران از راه میرسند و به کمترین بهائی رنج ما را می ربایند.
-
کوچک اما تیز..........................................گلبرک
19 بهمن 1383 20:17
مادر. سالها من گشتم!در بدردر کوچه به کوچه همه جا رادیدم درب همسایه خود کوبیدم همه جا در یی عشق! ولی افسوس و دریغ! عشق در خانه ما بود..نمی دانستم! عشق من مادربود.
-
وعشق....................................................خشایار
19 بهمن 1383 19:44
و عشق صدای آرام گامهای من است در کوچه های خاطرات کودکی تو! ای دل انگیز ترین یادمان هستی من! بمان! از امروز تا انتهای بی انتهای کوچه! تا توان راه رفتن و نفس کشیدن من تا بودن من! بمان!
-
دل نوشته های سرخ.................................خشایار
19 بهمن 1383 19:27
و عشق صدای آرام گامهای من است در کوچه های خاطرات کودکی تو! ای دل انگیز ترین یادمان هستی من!
-
شش نفر.........................................خشایار
19 بهمن 1383 18:27
وقتی در آن میانه های شب از دیوار خانه فرودآمدند ۵ نفر بودند وقتی رفتند شش نفر!!! وقتی آنها هجوم آوردند!! در خانه یک مادر و فرزند بودند.وحال که فرزند را با خود بردند! دیگر درحانه هیچ کس نیست!!! مادر! اکنون از ترس و نگرانی و غصه! مرده است!
-
[ بدون عنوان ]
19 بهمن 1383 18:14
زندانبان بازنشسته!! تنها بود و خسته از سالها نگهبانی از دربهای بسته! و اینک چند سگ و گربه را در خانه خود به زندان انداخته بود!! چون برای او عادت شده بود تا از اسیران مراقبت کند!! قبل از مرگش در یادداشتی چنین نوشته بود: یک ساعت هواخوری در روز!فقط یک ساعت!
-
جلاد فرسوده......................................گلبرگ
19 بهمن 1383 18:00
جلاد سالخورده شبها در خواب دریا ئی سرشار از خون می دید! و خود را در میانه دریا اسیر آبهای سرخ! ماهی های سرخ او را در میان گرفته بودند واو فریاد می کشید: کجاست آن شمشیر من؟ مرشد کامل! رخصت دهید این ماهی های سرخ رایکی یکی سر ببرم!!
-
فرار از حقیقت...................................خشایار
19 بهمن 1383 17:20
از حقیقت نمی توان گریخت!که حقیقت ! چونان هواست!همه جا می آید بدنبال تو! سر می کشد در خلوت تو!آنجا که با خود خود خلوت کرده ای! بسراغت می آید!و میگوید:این تو هستی تو! خشک و بی بار و تهی از رافت! شرم کن ای!جلاد! زودتر مرگت باد!!
-
دشمن خیالی............................................گلبرگ
19 بهمن 1383 16:58
دشمن!! کجاست ؟آن خیالی موهوم!! کجاست؟آن ستیزه گر بی نام؟! وقتی دشمن! جا و مکان و نام ندارد!!!هزکس را می توان بجای او گرفت! بنام او شکنجه کرد و بدار آویخت! وبهر سایه می توان گفت!تو! دشمنی! واژه های ییچیده و گنگ !دیگر کسی را نمی فریبد!نیرنگ بس است!
-
تنفر!!! دشوارترین واژه...................................خشایار
19 بهمن 1383 16:15
نفرت! تنفر ! واژه ی ناچسبی ست.من! هیچ گاه از هیچ کس.متنفر نیستم! حتی از کسی که مرا با جانکاه ترین! روشها شکنجه داد! که او خود قربانی ست!قربانی جهالت و نادانی خویش وقتی از تنفر بگریزیم!می توانیم ثابت کنیم که با شکنجه گران و شکنجه فرمایان!!تفاوت داریم!
-
قدرت و احساس...................................گلبرگ
19 بهمن 1383 15:26
قدرت! آنهم بدون حساب! ریشه احساس را می خشگاند! وقتی جلاد!همیشه دست به شمشیر! حاضر است! هوس کشتن و سربریدن!در فرمانروا نوعی آرامش خونین! ایجاد میکند! برای اوکه از عاطفه! خالی!واز خشم و غضب سرشار است!.مرگ عاطفه عصیان سرکشی ست.
-
آواز قناری.........شکوه و یا خرسندی؟.............خشایار
19 بهمن 1383 15:14
قناری زیباست و زیباتر نیز می خواند. چرا؟ ما خودخواهان هیچ وقت فکر نمی کنیم! خواندن او فریادیست از سر دلتنگی!و اسارت! چرا؟ ما نمی اندیشیم که قناری یر دارد و شوق یرواز؟ قفس ها را بگشائیم و قناری ها را آزاد کنیم.
-
مشهور...اما...نه ....محبوب!!.......................خشایار
19 بهمن 1383 15:00
او مشهور بود آفاق همه شهر! اما محبوب نبود که هیچ مورد تنفربود! گاهگاهی آرزو می کرد: بجای این همه یول و ثروت!! کمی هم محبوبیت داشت!! ولی شدنی نبود!
-
دربزرگداشت دیوانگی..................................خشایار
19 بهمن 1383 01:54
احمقها .....!!!! کسانی هستند که خود را عقل کل! میدانند و دیگران را نادان می انگارنی آنها از نسل و فصل چویانها هستند! ودر رویای !!همچنان چویانی برای گله های انسانی!! شرم بادتان ای بی شرفها!
-
هیچکس.............................................گلبرگ
19 بهمن 1383 01:43
هیچ کس مثل هیچ کس نیست شش ملیارد آدم !هرکس مثل خودش است و بادیگران کاملا متفاوت چرا برخی فکر می کنند دیگران باید مثل آنها باندیشند؟ این عین حماقت است. آی احمقها از زندگی آدمها دور شوید.
-
سفردریائی......................گلبرگ....................کسرائی
18 بهمن 1383 21:16
راه ها منتظرانند و من اما تنها! چون یکی رهگذر مانده به راه به امیدی که ترا خواهم بافت به هوائی که توام خواهی یافت! وبدل دارم امید..کز تو آید خبرم!
-
عاشقانه ها {۲}.........................................گلبرگ
17 بهمن 1383 17:13
هشدار... دل به هرکس مسیار... دل خود را هر جا.........ییش هرکس مگذار.. دل...نشانی ست..گران.. یک دل کوچک و خرد است و... هزاران ره زن... رهزنانی بی باک... نازکم......باور کن... یشت هر یلک گشاده.. یشت هر برق نگاه..........! رهزنی کرده کمین...! دل خود را آنی! ییش هرکس مگذار......