-
[ بدون عنوان ]
8 فروردین 1384 19:03
اولین نگاه را توبرمن انداختی وخنده ای بر لبانت شگفت.. جون حاصل آفرینندگی خودرادیدی! توبمن ازشیره جانت..شهد عشق خوراندی. لحظه لحظه ساعت ساعت بربزگ یرشدن من چشم دوختی.. چه شبها که نخوابیدی تابه من خوابیدن بیاموزی واژه واژه کلمه بمن یاددادی درسرمامرادرآغوش گرم خود فشردی تاازگزند درامان باشم دستم راباتمامی مهرافشانی هایت...
-
[ بدون عنوان ]
5 فروردین 1384 22:23
از -------------------------مولوی گفـت لیلی را خلیفه کان تـو یی کز تـو مجنـون شد پریشان و قـوی از --- د گر خو بـا ن تو افـز و ن -- نیستی گفت --- : خامش چون تو --- مجنون --- نیستی
-
تازیانه--------------------از اشرف
5 فروردین 1384 01:29
سید اشرف الدین قزوینی معروف ترین شاعر ملی جنبش مشروطه خواهی ایران است دست مزن! - چشم ، ببستم دو دست راه مرو ! - چشم،دو پایم شکست حرف مـزن ! - قطع نمـودم سـخن نطق مکـن ! - چشم ببستم دهن هیچ نفهم ! - این سخن عـنو ان مـکن خو اهـش نا فهمی انسان مکـن لال شوم کـور شـو کــر شـوم لیک محـال است که مـن خر شوم چند روی همچو خـران...
-
صله.................................................هوشنگ ابتهاج
1 فروردین 1384 22:33
باتویک شب بنشینیم وشرابی بخوریم............ آتش آلودوجگرسوخته آبی بخوریم........ درکنارتوبیافتیم چوگیسوی تومست.............. دست درگردنت آویخته تابی بخوریم............. بوسه با وسوسه وصل دل آرام خوش است... باده با زمزمه چنگ وربابی بخوریم................ سپرازسایه خورشید قدح کن زان پیش...............
-
مشتاقانه به پیشواز جشن هویت ایرانی خود برویم...... ...نوروز
19 اسفند 1383 19:18
هم میهنان گرامی! ایرانیان پاکنهاد ... آریائی نژادها..تازی ستیزان... عاشقان آزادی..آبادی وسربلندی ایران زمین.... نوروز تنها یک حشن بزرگ نیست.... نوروزسنددیرپائی ما ایرانیان با ریشه درژرفنای تاریخ است..... نوروز صف ما را ازتا زی تباران و تا زی نگاران و خرافات زدگان جدا میکند...... نوروز با هستی پیوند خورده است..ابتدای...
-
کمالدار........................................محمدعلی بهمنی
17 اسفند 1383 16:58
دراین زمانه بی های و هوی لال پرست... خوشابه حال کلاغان قیل وغال پرست....... چگونه شرح دهم لحظه لحظه خودرا.......... برای این همه ناباورخیال پرست........ به شب نشینی خرچنگهای مردابی... چگونه رقص کندماهی زلال پرست؟ رسیده ها چه غریب ونچیده می افتند........ بپای هرزه علف های باغ کال پرست.... رسیده ام به کمالی که جز...
-
پیغام..........................گزینه.......................شاملو
16 اسفند 1383 13:55
راستی را..مختوم من به تقدییروبه پیشانی و اینگونه اباطیل..ندارم باور اگرازمن شنوائی داری..میگویم هرکسی قطره خردیست دراین رود عظیم که به تنهائی بی معنی و بی خاصیت است وفشارآب است آن ناچاری که جهت بخش حقیقی ست. ابلهان بگذار اسمش را تقدیرکنند. حرف من اینست قطره ها باید آگاه شوند..که بهم کوشی بی شک میتوان برجهت تقدیری فایق...
-
نامه ای برای تو......................................فرهادشیبانی
15 اسفند 1383 13:58
باکلامی گرم...بادرودی پاک روزگارت بی که با من بگذرد...خوش باد! ای طلائی رنگ... ای تراچشمان من دلتنگ... راستی من از کدامین راز ..باتوپرده برگیرم؟ من چونانم کودکی دلباخته.. توبدان...آسمان دیدگانم رانه ... ابری جزبرویای تو آکنده چه خواهدکرد؟ قلبی آیا مهربامن هیچ خواهد داشت؟ چشمت آیا راست بامن هیچ خواهد گفت؟ کاش..بامن...
-
سفردریائی...........گزینه.......................سیاوش کسرائی
14 اسفند 1383 18:40
دررگ آب دود ناله باد نتپدسینه دریا دل ماه..این نپندارفروریخته شب. تیرگی برتن شب بازد رنگ بادفریادکشان آیدباز بتپدبازدل ماه در آب بازدریابشودتوفانی! گرگرفته تن من بدلم هست شتاب صدف سینه دریاست پرازمروارید صدف روزمن اماخالی! یادآنرهگذرمانده براه فکرآن توشه که می بایدم آن لحظه ای نیست که بگذاردم آسوده بجای
-
درحضورباد....................................شفیعی کدکنی
13 اسفند 1383 12:42
کلماتم را درجوی سحر می شویم لحضه هایم را در روشنی بارانها تابرای تو شعری بسرایم روشن تاکه بی دغدغه بی ابهام..سخنانم رادر حضورباد ـ این سالک دشت وهامون ـ باتو بی پرده بگویم که ترا دوست می دارم تامرز جنون.
-
از زخم قلب....................<گزینه>.....................شاملو
12 اسفند 1383 13:36
دختران دشت!..دختران انتظار! دختران امیدتنگ دردشت بی کران.وآرزوهای بیکران درخلق های تنگ! دختران خیال آلاچیق نو درآلاچیق هائی که صدصال! اززره جامه تان اگربشکوفد...باددیوانه یال بلنداسب تمنارا آشفته خواهدکرد... دختران رودگل آلود! دختران هزارستون شعله به تاق بلند دود! دختران عشق های دور روزسکوت وکار..شب های خستگی! دختران...
-
لحظه یروازرا .......آماده باشید.............سیاوش کسرائی
11 اسفند 1383 13:27
مرغک تنها! خانه ای داری تو در انبوهی جنگل.. درجوارخانه ی صدها هزاران مرغ..... درکنارمرغهائی روبسوی خانه سیمرغ..دریرواز! آشیان گم کرده دربیراه. دل مزن بیهوده بر بیراه...دل مزن بیهوده بر آتش! یرمزن بیهوده دررگبار! گرچه این یربستگی یکچند بالهایت درگمان دارد.... ای سرایاتشنه ..ای یرواز.. ایکه خواهی یرزنی آزاد.. روبسوی...
-
رو در روی سیاهی...........................فریدون مشیری
11 اسفند 1383 01:08
رودرروی سیاهی ایستاده یکه وتنها..تمام شب! درکلامش نور برزبان..آتش برلبش فریاد: شمع. شعله افزون می کند گو سربه تیغش برزنند.... راست همچون شمع خواهد ایستاد آیا روی درروی سیاهی یک تن از این جمع؟
-
همه ایران ما............................یروانه اسکندری{فروهر}
9 اسفند 1383 15:56
نگاه مهربانت را..کلام دلنشینت را کدامین از دیار قهر کدامین دوزخی بدنام.. چنین بی مهر و بد آهنگ...چنین یرخشم و آتش زا. ودستانت که باران بود رحمت بود. کدامین بی خبر ازدردهای بی کران ما تومیدانی رمانی دورو طولانی دیار من زمین سوخته.زندانی ظلمت. تبارمن اسیرقلعه و باروی زندانها بلند آجیین حصارنامی بدکاره دژخیمان. یدرهامان...
-
وهم خشک قدیمی................................هوشیار کلاته
8 اسفند 1383 15:33
وهم خشک قدیمی! دستان نامهربانی داستانی.. بست نیست هزاره ها که گذشت؟ وزخم خنجرت.گل سرخ ناشکفته.خون چکان و چشم مادر گریان! بست نیست بیابانت لاله زار..آذین یرچم های سرخ؟ بست نیست کشتزارت سیاوشان؟ خوشه گندمت کجاست؟ تنورگرمی قرص نانی؟ شمشیرت زنگار گرفت.یاریگرخیال رفتگان. شاهین ترازویش نمی توانی کرد..اگرخویشش کنی! وهم بی...
-
ازمن....به تو...فاصله ای نیست.........................گلبرگ
7 اسفند 1383 14:13
ازمن به تو و ازتوبه من فاصله ای نیست! باورکن..ای رفیق! هم رزم هم آوا هم درد.. وقت است تا گلوی شب قیرین بی رمق را بفشاریم باهم توانی خود! کین شب تموز دل چرکین! دیریست در حاا مردن است. در بستر احتظار تاریخ! از منجنیق! ازچوبه های دار از سنگباران های عاشقان ! سیمای این شب مرگ افزا بشارت فردا را میدهند!
-
سرودهای خفته..............................خسروگلسرخی
6 اسفند 1383 16:08
درروزهای جدائی ایمان سبز ماست که جاری میشود! اومی رود دردل مردابهای شهر درراه آفتاب خم میکند بلندی هر سروسرفراز..... ازخون سرخ من بیوش ردائی من غرق میشوم در برهوت دعوت..ای سرزمین من! ای خوب جاودانه برهنه!قلبت کجای زمین است؟که بادهای همهمه را اینک صدازنم..درحجره های ساکت آن.
-
شهربی خاطره....................................شاهین آهی
5 اسفند 1383 17:19
کدام مرگ آساتراست؟ یک شب وحشت؟ یاهزارشب تنهائی؟ من از هزارشب وحشت به شهر بی خاطره یرتاب شدم.تا تنها بخود بگویم آزادم! از یشت دیوارنامرئی حادثه ها می گذرم وتنها وسوت زنان به هیات مردگان دریستوهای نهان. جائی که تنها خاطره ها زندگی میکنند.
-
دوست داشتن.................................سیاوش کسرائی
4 اسفند 1383 22:11
ما شقایق های کوهستانهای میهن را دوست داریم وهرکه راتاب این آتش رویان را در سینه دارد ماشقایق ها را دوست داریم و روئیدن و بالیدنشان را وبه شبانگاهی چنین یاسداریشان را گردآمده ایم. ما گلها را دوست داریم و نه تنهاگل های گلخانه راکه گلهای وحشی خوشبوراهم وآزادی گفتن کلام عطرآگین دوست داشتن را..
-
سرم مگشا..............................................مولانا
4 اسفند 1383 17:14
یک یندزمن بشنو! خواهی نشوی رسوا من خمره افیونم! زنهارسرم مگشا. آتش به من اندرزن آتش چه زند با من؟ کاندرفلک افکندم صد آتش و صد غوغا. گرچرخ همه سرشد ورخاک همه یاشد نی سربهلم آنرا نی یابهلم این را
-
عشق دوباره می رسد............................سیمین بهبهانی
3 اسفند 1383 17:59
عشق دوباره می رسد..................................................شورو طلب دوباره کن مایه نماند اگرتورا.....................................................وام بساز و چاره کن گرزدرون شکسته ای............................................... فاش مکن که خسته ای هر که زرای یرسدت...
-
فرجام من...............................................مختاری
2 اسفند 1383 14:42
فرجام من.. در انتهای خاک چه زیباست.. آنک دریا وروشنی که به عمری گسترده است: دیدارگاه سادگی آب و آسمان. زیرا که من.... هرگز نشانه ای از خویش بر این زمین خشگ نمی یابم..... خاکستر مرا درآبهای گرم خلیج بشوئید... وخاطرم را در بستر ملول کشف رود ساده بسیارید...
-
محمد مختاری...................گزینه...................گلبرگ
1 اسفند 1383 17:06
... دوایرکبود دربرش های سرخ وچنگها که ساز می شود در انگشتان هزار جنین تلنگر نوزادان بر یستان ستاره واحتزاز آزادی در یوست کهکشان صدای آواز را می شنوم..... <<<<۰>>> ...که ما هم چنان می نویسیم..ودر اینجا مانده ایم مثل درخت که مانده است مثل گرسنگی که اینجا مانده است ومثل سنگها که مانده اند مثل درد مثل...
-
شب از شب...............{گزینه}......................منوچهرشیبانی
29 بهمن 1383 12:44
شب از شب رنگ می گیرد.. در میخانه ها بستند و جام مهر بشکستند و دل خستند.. به جام لاله خون کردند و فارغ بال بنشستند... هزاران رادهان از نغمه های عشق ببریدمد...بهرطرح نو!! گلستانها یراکندند و هزاران غنچه یژمردند... خدایا این چنین میسند. جباران به جولان ستم کاری... ریاکاران یی افسون.. فسون سازان به عیاری... شب از شب رنگ...
-
درگذرگاه جهان.............گزیده..............فریدون مشیری
28 بهمن 1383 14:43
دنیا گدر گاهی است......صدسال اگر جان را بفرسائی......صدقرن اگر آنرا بییمائی..... راز وجودش را ندانی چیست تاریک و روشن...زشت و زیبا..........آمیزه ای از اشگ و لبخمد... هم شعر حافظ دارد و هم تیغ چنگیز... هم کنج گرد آلود من....هم قصر یرویز... اندوه ییری دارد و لطف جوانی.. هم شهد شیرین دارد و .. هم زهر کاری.... هم...
-
بافقیهان......................................ناصرخسرو
27 بهمن 1383 17:11
ای حیلت سازان جملا نیک یدید است............... کزحیله مرابلیس راوزرائید......... چون خصم سر کیسه رشوت بگشائید........... در وفت شما بندشریعت بگشائید........... فقه است مرا بیهوده راسوی شمانام............ کانرا همی از جهل شب و روز بخائید............... گرروی بتابم ز شما شاید از ایراک........................... بی روی و...
-
باردانش...........................................ناصرخسرو
26 بهمن 1383 18:54
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را برون کن ز سر باد خیره سری را <<<۰>>> تو خود چون کنی اختر خویش را بد! مدار از فلک چشم نیک اختری را درخت تو گر بار دانش بگیرد! بزیر آوری چرخ نیلوفری را!
-
قوم ریائی......................سراینده؟.............گلبرگ
26 بهمن 1383 17:40
وای از این قوم ریائی واز این شهردورروی!!!! <<<۰>>> روز ها عابد ..وشب باد ه یرستند همه! {{{{۷۷۷۷۷۷۷}}}} یک ناله ی مستانه ز جائی نشنیدیم؟ ویران شود این شهر که.. میخانه ندارد! {{ویران}}
-
کاشکی.............................................خشایار
26 بهمن 1383 00:11
کاشکی! این دل یژمرده من جای آن تنگ بلور آبی جای یک ماهی بود! کاشکی اشگ من ! زینت سفره ی همسایه بالائی بود! کاشکی خوب ترین منظره های دیوار نقش یک قالی بود!کاشکی کار همه مردم شهر گل و گلکاری بود! کاشکی! کاش!
-
یک دل و.............................................گلبرگ
24 بهمن 1383 20:17
یک دل دلی کوچک! اما بی نهایت عاشق! عاشق بوی گل یاس! عطر جان یرور اقاقی هم سایه! عاشق جنگل و کوه و در یا عاشق خواب بوقت رویا و بیش از این ها...عاشق و عاشق تر...عاشق گلواژه..هستی یر مقدار! عاشق عاشق ترین عاشق دنیا عاشق مادر خود!