-
با توام........همسایه................... زمزمه های باران
12 آبان 1385 13:17
دل نوشته پائیزی................................. زمزمه های باران (پائیز۲۰۰۶) تهران ۱- باتوام همسایه.... باتوهستم........ تو!........ای همسایه هم درد......... هم آشیان سوخته توکه بغضت هم رنگ من است توکه چون من سرشارازواژه های ناگفته ای تو که همانند من شلاق می خوری در شهر تو که با من سنگ سار می شوی درخرابه ها چرا...
-
بیا باهم................... سهیک
20 شهریور 1385 15:41
بیا باهم...... بیاباهم بباریم بیاباهم دود شویم ودرافق... ناپیدا بیاباهم گم شویم درجاده ای بی انتها آنجا که دیگرنه نامی می پرسند و نه نشانی می خواهند! بیا باهم این این زمین آشفته راترک کنیم فکرمی کنی چه می شود؟ هیچ اینجا کسی باکسی نیست اینجا آشفته ترازآنست .......... که کسی نبودمان راحس کند!!!!!!!!!!!! بیابیاهم...
-
دوستت دارم چونان تنگ بلور................ باران
24 مرداد 1385 16:26
دوستم بدار......... همانند اشتیاق زمین تشنه......... به باران خیس شو.......... تازه بشکوف...... بارورتر........ دوستت دارم........ همانند تنگ بلور رنگین می بینمت برتاقچه دل چه زیبایی......... هرروزی که نگاهت می کنم زیباتر شده ای........ تنگ بلوروباده ناب این شراب چهل ساله را بادیدن نیرمی توان مست شد دوستم...
-
چند دل نوشته کوتاه ..................................سهیک
5 مرداد 1385 21:51
بوی خوش تو...... (۱) بوی تو می پیچد ازکوچه باغهای خاطره.... تا من ومراآنچنان ازخودبی خود که تاآنسوی مرزهای تمنا.... بال میگشایم. ازمن... به تو...... چه فاصله هنوزباقی ست؟ بدست باد .... (۲) گم شدم درتو............ گم وقتی پیدایم کردی مرابه دست باد بسپار..... دریا دلی ات را؟ ..... (۳) زیبایی ات را درشکوفه گیلاس یافتم...
-
برای تو ویا..........هیچکس.....................باران
6 تیر 1385 22:12
بوی خوش تو....... دست های تو زیبا ست وخوش بوترا ز بوی یا س خانه همسایه... بامن بگو........ نا زنین این همه گل وا ژه های نا ب را ازکدام پالیزجدا می کنی؟ که همیشه تازگی بوی نم بارا ن برخاک را می دهند.... ازشکوه چشمانت چه بگویم که آهوی هراسا ن دلم را درخود پناه داده ا ست می دانم....... می مانی می مانم......می دانی همیشه...
-
سه دل نوشته بارانی..........................سهیک
17 خرداد 1385 19:18
کاش...............! (1) کاش می دانستی کوچه دل من چشم براه صدای گامهای توست... آرام وبی صدا بیا که برا یت فرشی ازگلبرگ آراسته ام. کاش.............! (2) کاش می دانستی که درژرفنای چشمانت دریا ئی یافته ام تا خودرا درآبی ترین نقطه آ ن گم کنم.. می دانم بی نام خواهم شد اگرچه هیچ گاه نامی نداشتم... اگردوستم داری...
-
دیدی آخرای دوست...................................سهیک
1 اردیبهشت 1385 16:15
دیدمت می آیی موهای افشانت وزیبایت ازلابلای توراجبار بیرون بود ودرروشنایی خورشید برق می زد وچشمانت .......... چه بگویم که عسل را باآن شناختم با گامهایی زیبا چونان آهوی رها درجنگل راه می رفتی چونان که درامن ترین جای جهان بودی نازنینم........... تپش قلب تورا ازدورهم می توان شنید واحساس گرمت را که ازخورشید نشات گرفته است...
-
دوست دارم باران باشم و بی بهانه ببارم......................سهیک
5 فروردین 1385 16:01
بازباران.......... بازباران......................(سهیک) بازبارا ن ............... با ز این گیسوپریشان باز..کشتی باز.. توفان بازدریا باز امواج خروشان بازخشکی ... باز شوق تازه گشتن باز..رویش... باز غنچه... باز بوی نوبهاران بازباران باز.... باریدن.. بهرجا دشت و جنگل باغ وگلشن کوچه وراه و خیابان بازباران.... باز درب میکده...
-
آزادی..........ای خجسته ی دیرآشنا باما..................سهیک
27 اسفند 1384 21:37
آزادی........ ای خجسته دل چسب ای پرواز ای شوق آوا ز ای زیباترین ترانه رهایی دیرسالی است که برای رسیدن به قله های تو تلاش می کنیم هربار تا دامنه های تو می آئیم وبه شوق رسیدن همه توانمان را بکارمی بریم ولی افسوس و اندوه و دریغا که گردنه بندان راه رابرما می بندند توشه راهمان راچپاول می کنند وما راه پیموده را بازپس...
-
ابدیت وروح من..............................................بوبن
19 آبان 1384 21:20
ابدیت... به یک استکان چای می ماند به یک صندلی چوبی به خوشه های گندم که درهوا به اهتزازدرمی آیند...................... مانندنوزادی که ازورای پوششی از خواب با بوسه ی مادربیدارمی شود ولبخندمی زند روح من نیزازورای پوشش اشیا را لمس می کند ومی شکفد..
-
بیاد من هستی؟ .............................................گلبرگ
10 آبان 1384 19:23
دیروز بایادتو............خاک را ازقاب خاطره ها زدودم دیروز...بانام تو عاشق ترین نامه را نوشتم دیشب بیادتو..شاهد سوختن شمعی بودم که روشنی اندک آن.. شکنندگی شب را بشارت میداد. من باهرنفس نام و یاد تورا بدرون خود می کشم. نمی دانم...آیابیاد من هستی؟ یاد تو همیشه درمن و بامن است دوستت می...
-
پوچها.......................................................اوشو
30 مهر 1384 13:37
زیبایی................پوچ است لذت پوچ و خنده پوچ اما.... تامی توانی از این پوچ ها....جمع کن م مردم چیزهای عجیبی گردآوری می کنند.. تمبرهای پستی! ازپوچ های دل انگیر...مجموعه ای جمع کن خنده............شادی..........دوست داشتن.........مهر.........عشق و هرقدربیشترازاین پوچ ها داشته باشی.. ثروتمندتری.
-
زندگی من....................................................بوبن
22 مهر 1384 01:08
درزندگی من.... چیزی جززندگی وجودندارد زندگی من آمیزه ایست از تنهائی دانائی ودیوانگی. تنهایی...همه جای خانه دلم را پرکرده است تنهائی در دل من... آسوده ترازهرجای دیگراست. تنهایی.... بیماری است ولی بگذاریم این بیماری آزادانه و به دلخواه دردل ماگردش کند. وبلاگ انتخابی گلبرگ. www.pary.blogsky.com پری دخت و پائیز....
-
تولد دو باره من........................................گلبرگ
7 مهر 1384 19:15
اینجا و آنجا........ گل هایی می شکفند وسپس پژمرده می شوند اما..... تنها اندکی از ما قادریم راززایش دو باره آنهارا در ورق های گلبرگشان بخوانیم.............................بوبن ............................................................................................ دوستان گلم.. مدتی نبودم.........یعنی نمی نوشتم دو...
-
مرگ وزندگی.................................................گلبرگ
10 شهریور 1384 17:42
مرگ......پنهان شدن از دیده گان دیگران نیست محو شدن از خاطرات خوش دیگرانست............................! ............................................. مرگ دوراز دسترس نیست زندگی شیرین تر خواهد شد اگراین حقیقت را باورکنیم........! ................................................. مرگ و زندگی هم سایه دیوار بدیوارند وصدای...
-
خداکجاست؟...............................................بوبن
26 مرداد 1384 12:33
من خدارا درمشتی آب......دربرگهای شمعدانی درقطره ی باران حتی در سیمای بی دینان دیده ام!!! اما هرگز! اورادرچهره ی کسانی که کارشان سخن گفتن از خداست! ندیده ام............................................!
-
تنهائی......................................................بوبن
23 مرداد 1384 20:45
وقتی بمیرم....همه چیزرافراموش خواهم کرد......جز.. شقایق را..........پیچک های دیوارروبرورا جوانی مادرم را......! ****************************** می توانید درزندگی حضورنداشته باشید...اما هم چنان وانمود کنید خصوردارید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! می توانید همه را گول بزنید..........جز باران و درخت وپرنده را...
-
درخت بید..................................................گلبرگ
24 خرداد 1384 11:57
آه! ای درخت بید... توچه زیباوشگفت انگیزی.... هرچه بیشتردرژرفنای خاک ریشه می دوانی شاخه های بلندوبارورت افتاده ترمی شوند! ازتوبایدآموخت........فرازوفرودرا خردی توامان با بزرگی را..........................! آه !ای درخت بید! توچه بزرگواری..... چه بزرگوار
-
سحر خیزان
13 خرداد 1384 15:55
سحر خیزان به سرنا ها دمیدند نگهبانان مشعلها دویدند غریو از قلعه ویرانه بر خاست گرفتاران به آ زادی رسیدند ه.ا.سایه
-
امید
3 خرداد 1384 13:53
امید در زندگانی بشر آنقدر اهمیت دارد که بال برای برندگان. بودن.ضیافتی بر شکوه است.خاکیست حاصلخیز تا شما دانه وجودت را در آن به درخت تناور عشق تبدیل کنید. و با آفریننده هستی یگانه شوید. بودن را باس بداریم ودر لحظه ها غوطه ور شویم گلی
-
همه جا بدنبال تو...........................................گلبرگ
28 اردیبهشت 1384 10:24
ازکوه پرسیدم نشان تورا..گفت:آن ردپای خون که برسنگ ماسیده است.. ازدریانشانت را جستم گفت:آن موج سر بسنگ کوبیده است... درجنگل صدایت کردم....طنین صدایم خواب گنخشکهاراپریشان کرد.. راه افتادم...بی هدف..بی صدا... درخود گم شدم. باخودگفتم:...............بی شک تو دررویاهای آرزوهای من گم شده ای... با تو هزاران نام... باتوهزازان...
-
اگرتوباشی و عشق.................................نغمه مستشار
20 اردیبهشت 1384 16:50
اگرتوباشی وعشق................ دراین زمانه که کم جای دیدنی دارد........ چقدرچشم تو حرف شنیدنی دارد............. چه قدر باغ نگاهت-بهارباران است.................. چه قدر غنچه زیبای چیدنی دارد........... چه قدر سبزه....چه قدر آسمان......چه قدر غزل.... چه قدر منظره های کشیدنی دارد........ درخت کوچک ما.......سیب سرخ خواهد...
-
بیست منهای دو..............................................کارو
13 اردیبهشت 1384 16:20
فروبستم کتابی را که در دستم بود...وشکستم-باتلخی یک قطره سرشگ گیج...شیرینی رویائی را که میزبان تصادفی خوابم بود.................................خواب با دیدگان باز...خواب بخاطرتسکین یک مردمک همیشه باز........................وآن قطره اشک گیج...در فرورفته گی گونه فرورفته ام...............مرد..............رفتم...
-
آه باران............................................فریدون مشیری
30 فروردین 1384 22:16
آه باران! ریشه در اعماق اقیانوس دارد-شاید-این گیسو پریشان کرده بیدوحشی باران. یانه...دریائیست گوئی..واژگونه برفرازشهرسوگواران هرزماتی که فرو می بارد از حد بیش.. ریشه در من می دواند پرسشی پیگیر..باتشویش: رنگ این شب های وحشت را تواند شست آیا ازدل یاران؟ چشم ها وچشمه ها خشکند..روشنی ها محودرتاریکی دلتنگ هم چنان که نام ها...
-
آزادی................................................فرخی یزدی
25 فروردین 1384 23:32
آن زمان که بنهادم..سربپای آزادی..... دست خودزجان شستم....ازبرای آزادی......... تامگربدست آرم دامن وصالش را...................... می دوم به پای سر...درقفای آزادی...................... باعوامل تکفیرصنف ارتجائی باز.................. حمله می کنددایم بربنای آزادی........................ درمحیط طوفان زای...ماهرانه درجنگ...
-
زرتشت.....اوستا......بهمن یشت.......................گلبرگ
19 فروردین 1384 20:35
وچون اهریمن چیره گردد! صدگونه..هزارگونه. ده هزارگونه.صدهزارگونه.دیوان ازتخمه خشم وکین برابرانشهرفرمان رانند!همه چیز رابسوزانندونابودکنند..آزادگی رابزرگ منشی و..... بهکیشی راوراستی وخوشی وآسایش وشادی را.. وهمه کارهای اهورائی را به تباهی کشانند......... وآنگاه....بادرندگی وستم گری فرمانروائی کنند....
-
ای مرغ شب شکن............................سیاوش کسرائی
11 فروردین 1384 14:30
من آمدم که ستاره بکارم..به خاک شب... من آمدم...که شب ننشیند به باورم... منامدم که باز برویاندم بهار..... من آمدم که خنده مهرآورم..به باغ.... اماچه رفت برشب سنگین که گل هنوز..... درپرده های خواب به زنجیرزخمهاست؟ باشب چه غلظتی ست که یخ بسته آفتاب؟ درره چه حالتی.....که شکسته ست پل برآب؟ دشمن به کارکشتن ودیوانه ی...
-
دریاترزدریا........................................سیاوش کسرائی
10 فروردین 1384 18:25
دریا تری زدریا....تا می کنی خروش.... ای کوه ترزکوه...................................جرائی چنین خموش؟............ دردل هزارغم اگرت می کند پریش...........مهراس! زنده باش!..............مگردان عنان خویش!..................... بیرون شو از ملال وبرون آی از سکون..... سورنده جزرها اگرت هست سرمپیچ! خورشیداتفاق برآینده تربرآی!...
-
من کیستم؟............................................گلبرگ
9 فروردین 1384 21:43
درهیروشیما..بخاطرآزمایش بمب اتمی امریکا!..زخمی شدم... درجنگ ویتنام....دستم راازدست دادم..... درکامبوج....عینکم را درجشمانم خورد کردند.... درمیدان تین آمین....دستگیرشدم.... درمیدان آزادی......شلاق خوردم.... درمیدان....گلها.....سنگسارشدم..... درکابل.....طالبها!...گوشهایم رابریدند..... دردارفور....شترسواران مسلح برویم...
-
[ بدون عنوان ]
9 فروردین 1384 15:57
رباغی ---------------- خیام - - - - - - گر بر فلکم دست بدی چون یزدان - - - - - برداشتمی من این فلک را ز میان - - - - - - - از نو فلک دگر چنان ساختمی - - - - - - -کازاده به کام دل رسیدی اسان